لبخند یک فرشته
شبی در آسمان گردش می کردم
چشمم به فرشته ی زیبایی افتاد که روی
ستاره ای نشسته بود,بال های کوچک و سپیدش را گشوده بود
و به چهره ی پرمهر ماه لبخند می زد.بی اختیار جلو رفتم و دستم را به
بال های ظریفش زدم.ناگهان فرشته تبدیل به ذراتی از نور شد و در آسمان
پخش شد....هراسان به زمین بازگشتم...شب بعد دوباره به آسمان رفتم
دوباره همان فرشته را دیدم که روی ابر سیاهی نشسته بود و با چشم های اشک آلود,
به بال شکسته اش نگاه می کرد...تا آمدم حرفی بزنم یکباره خود را در زمین دیدم
با خود فکر کردم:آیا آن فرشته کوچک,دوباره بال های سپیدش را خواهد گشود و به نور ماه لبخند خواهد زد؟...