روح نویسنده :فصل1_قسمت1
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
روح نویسنده :فصل1_قسمت1
نوشته شده در جمعه 25 دی 1394
بازدید : 262
نویسنده : .

یه روز خوب بود.روز اول مدرسه.بچه ها هیجان زده بودن و می خواستن هر چه زودتر با مدرسه جدید و معلمای جدید آشنا بشن.کلارا,وایتی,شایلی,فلاویا وتلما اولین دانش آموزایی بودن که می ترسیدن وارد این مدرسه بشن!چون که همه تو اینترنت و کتابا و.......خونده بودن که تو 160000000گذشته که این مدرسه تازه ساخته شده بود دانش آموزایی که دیگه باید می رفتن دانشگاه و این چیزا داشتم این مدرسه رو ترک می کردن که راننده مینی بوسشون خوابش می گیره و همه ی معلما و مدیرو دانش آموزو اینا همه میوفتن تو دره و باستان شناسا بعد10 سال حتی یه ریزه استخون هم از اونا پیدا نمی کنن و  همون جا کشته میشن!از اون روزبه بعد تا الان شایعه شده که این افراد گرفتار خشم و غضب اشباح شدن و از اون موقع به بعد کسی پاشو تو این مدرسه نذاشته!همه می گفتن این که همه افتادن تو دره و بعد10سال چیزی ازشون نمونده غیر طبیعیه و شایعه ست ولی حقیقت بود

گفت و گوی بچه ها قبل این که وارد مدرسه بشن:

تلما:عققققققققققققققققققققققق مدرسه!همون بهتر این شایعه ها هست من مرخص میشم خداحافظ!

کلارا:ترسو(البته خودش به حدی می ترسید که می خواست جیغ بزنه!)

شایلی:مامانییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!

ببخشید همینقدر تونستم بقیشوبعدا



:: برچسب‌ها: روح نویسنده , داستان ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: